دوست داشتن

دریای قلبم همیشه طوفانی است

دوست داشتن

دریای قلبم همیشه طوفانی است

عشق من

یادمه وقتی به عشقت من تــرانه ها میساختم

واسه دیدن چشمـــات
کم کمک جون میباختم

توی اون غربت بی مهر
تنها به انتظار نشســـتم

تـــو که برنگشتی نزدم
بیهوا تو خودم شکستم

قطره های اشــک رفته
تــو رو یاد من می یاره

قاب عکس روی دیوار
تو رو پیش من می ذاره

چشمای خســــته من
بیاد تـــو همش میباره

دفتر خاطراتـــــم دیگه
طاقت اشکای منــو نداره

لحظه های شیرین

تمام لحظه های شیرین زندگی ام خاطرات باتوبودن است .

محبت را درکنار توآموختم وعشق را درنگاه مهربان وپرمهر تو خلاصه کرده ام .

تمام ثروتهای دنیا در برابر نگاه پرمهرت هیچ است وتمام خوشبختی ام فقط درباتوبودن است

پس تا همیشه با من بمان - بمان تاتمام آرزوهای من که ازتوسرچشمه می گیرد تحقق یابد

و در گذرزمان با توخوشبختی اوج گیرد باتوکه معنای عشق را درچشمانت یافتم .

لحظه هایت را با خاطره های پراز عشق وعلاقه در قلب کوچکم جای می دهم .

 


دلم میخواد اون پرنده ی بی آشیون که تو آسمون دنبال یه پناهگاه میگرده ،


یه جایی واسه نشستن پیدا کنه ، یه جایی که آروم بگیره و خستگی در بکنه.


دلم میخواد اون پسرک که کنار اون درخت نشسته اینو باور بکنه که دیگه هیچ صدای تیک تاکی

از اون دور دورا نمیاد، شاید اگه خوب گوش بده از یه جای دیگه یه صدای قشنگ تر


بشنوه.دلم میخواد باغچه ی ریحون حیا طمون همیشه ریحوناش دست نخورده باقی بمونه، 


بشکنه دست اون باغبونی که میخواد ریحون باغچمونو بچینه. دلم میخواد اون پری قصه ی تنها ییام

هیچ وقت تنها نباشه،هر روز پنج بار از اونی که بهش میگن خدا میخوام تنهاش نذاره.


دلم یه جیز دیگه ام میخواد ... میخواد آرزو ها همیشه آرزو باقی بمونن...

همیشه... سبز سبز...

یه آرزو دیگه هم دارم که از همه آرزوهام واسم عزیزتره ، که هیچ وقت از عشقم جدا نشم

 

کم می آورم

بعضی وقت ها در همه چیز کم می آورم .کم می آورم .
حتی در نفس کشیدن . در زندگی کردن . دستی بیخ گلویم نشسته بود ونمی گذاشت نفس بکشم
یک دست هم آمده قلبم را گرفته نمی گذارد بتپد . نمی گذارد . قاصدک ! آن دیگر دست من نیست . باور کن دست من نیست . در لحظه ها ذوب شده ام و با آن ها از بین می روم بی آن که زندگی کرده باشم . بی آن که زندگی کرده باشم .
این که دارد می گذرد پس چیست ؟ زندگی من است یا فقط لحظه های بی من …………
نفس نمی توانم بکشم ، دستی قلبم را در مشتش گرفته و فشار می دهد ‚‌ یک کوه خستگی و واماندگی روی شانه هایم است و ذوب شده در لحظه ها از بین می روم …… می میرم …
چرا کسی حواسش نیست . من دارم می میرم .

 

دوستت دارم

چقدر چشمهایت را دوست دارم ، یار
و شعله ی آتش گونه ی آنها را ،
آنگاه که تند می گذرند .
و نگاه خیره ات ، انگار نوری در آسمان
همه جا را با شتاب می روبد .
لطف افزودن نگاهت
که به زیر می افتد
در بوسه ای
نگاهی از میان پلکهای بسته به پا می کند
شعله ی غمناک و آرام اشتیاق را …